گفتی بمان،می خواستم اما نمی شد
گفتی بخوان،بغض گلویم وا نمی شد
گفتم که می ترسم من از سحر نگاهت
گفتی نترس ای خوب من،اما نمی شد
گفتی نگاهم کن ببین،آهسته دیدم
راهی نبود از مرز می شد تا نمی شد
دست دلم پیش تو رو شد،آه ای عشق
راز نگاهم کاشکی افشا نمی شد
در ورطه ای از عشق افتاده بود
چون عشق تو در حجم عقلم جا نمی شد
می خواستم نا گفته هایم را بگویم
یا بغض می آمد سراغم یا نمی شد
گفتی که تا فردا خداحافظ ولی آه
آن شب نمی دانم چرا فردا نمی شه
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 205
آن شب ...
که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
تماشا می کرد ...
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 197
آمدی تا با من بمانی نه برای یک روز، یک ماه ،یا یک سال... آمدی تا ابد با من بمانی چون خانه قلبم تا ابد از آن توست... برای تو و برای عشق پاکت وقتی آمدی قلب عاشقم را با تمام وجودم تقدیم عشقت کردم تا بدانی تا ابد دیگر من مال خودم نیستم... و تو هم قلب عاشق خود راتاج سر من کردی تا بدانم... بعد از خدا بالاتر از تو کسی برای من نیست... منو تو ما شدیم تا برای همیشه پیش هم بمانیم من برای تو و تو برای من نفس بکشی... از ابتدای سفر عشق دلتنگی ها ،دوری ها همدم لحظه هایمان شدند تا من و تو با تمام این عشق طعم تلخ دوری را مزه کنیم تا زمانیکه بهم رسیدیم قدر با هم بودنمان را بدانیم... قدر نفسهای یکه پیش هم میکشیم... که یک نفس با تو بودن را به یک عمر بی تو بودن نمیدهم... عمر روزهای دوری و دلتنگیمان کوتاهتر و کوتاهتر میشود تابرسد لحظه ای که منو تو دست در دست هم آزاد و بی هراس کنار هم با دلی پر از عشق و امید همنفس جاده زندگی شویم آن زمان دیگر همه میفهمند من و تومروارید عشقمان را چطور در صدف قلبمان نگه داشته ایم... و چطور به امید با هم بودن سختی فاصله ها را به جان خریده ایم... میرسد لحظه ای که دیگر میتوانم پیش همه در آغوشم بگیرم و بگویم عشق من مهتاب قلبم با تمام وجودم دوستت دارم آغاز عشق آغازی دوباره آغازی بی پایان دوستت دارم ... چند نقطه... بی انتهاست این دوست داشتن بی پایان است این دلبستن محال است دلکندن خیال است دل بریدن چون... این آغاز، بی پایان است... جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است! در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری نفسی دوباره به عشق تو ای همنفس من یک زندگی دوباره بی خیال گذشته ها تویی عشق اول و آخر من میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ، دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ، قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت...
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 170
الهه ی نقره ای...
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 167
عادت به چشمهای سیاهت نمیکنم*اصلا از این به بعد نگاهت نمیکنم*میپرسم از خودم که چرا زجر میکشم* خود را و تورا چرا راحت نمیکنم*من میرم گلایه نکن از نبود من* میخواهمت که غرق گناهت نمیکنم*
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 203
بایست وتماشا کن
کسی که تا دیروز برای ماندنت
دست به دعا برداشته بود
امروز برای رفتنت نذر کرده است!
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 190
پرانتز را به دور خود پیچیده ام جمله سرد است
این باران٬ بارانی معمولی نیست!
حتما جایی دور دریایی را به باد داده اند!!!!!
الهه ی نقره ای...برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 224
دیر آمدی موسی دوره ی اعجاز گذشته است
عصایت را به چارلی چاپلین هدیه کن کمی بخندیم
الهه ی نقره ای...
برچسب : نویسنده : الهه mahtabsami66 بازدید : 205